تبلیغات
تبلیغات
جای تبلیغ شما خالیست . . .
نوشته شده توسط : محمد حسین

چه جاي ماه ،

كه حتي شعاع فانوسي

درين سياهي جاويد كورسو نزند

به جز قدمهاي عابران ملول

صداي پاي كسي

سكوت مرتعش شهر را نمي شكند

 

به هيچ كوي و گذر

صداي خنده مستانه اي نمي پيچد

 

كجا رها كنم  اين بار غم كه بر دوش است ؟

چرا ميكده آفتاب خاموش است !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 شهريور 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

لب دريا، جدال تور و ماهي،

ز وحشت مي رود چشمم سياهي،

تپيدن هاي جان ها بود بر خاك،

كنار هم، گناه و بيگناهي !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , پیکار , شعر پیکار , شعر پیکار از فریدون مشیری , پیکار , ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

هان اي پدر پير كه امروز

مي نالي از اين درد روانسوز

علم پدر آموخته بودي

واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي

 

افسرده تن و جان تو در خدمت دولت

قاموس شرف بودي و ناموس فضيلت

وين هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت

چل سال غم رنج ببين با تو چها كرد

دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا كرد

چل سال تو را برده ي انگشت نما كرد

وآنگاه چنين خسته و آزرده رها كرد

 

از مادر بيچاره من ياد كن امروز :‌

هي جامه قبا كرد

خون خورد و گرو داد و غذا كرد و دوا كرد

جان بر سر اين كار فدا كرد

 

هان ! اي پدر پير ،

كو آن تن و آن روح سلامت ؟

كو آن قد و قامت ؟

فرياد كشد روح تو ، فرياد ندامت !

 

علم پدر آموخته بودي

واندم كه خبر دار شدي سوخته بودي

از چشم تو آن نور كجا رفت ؟‌

آن خاطر پر شور كجا رفت ؟

ميراث پدر هم سر اين كارهبا  رفت

وان شعله كه بر جان شما رفت

دودش همه بر ديده ما رفت

 

چل سال اگر خدمت بقال نمودي

امروز به اين رنج گرفتار نبودي

 

هان اي پدر پير !

چل سال در اين مهلكه راندي

عمري به تما شا و تحمل گذراندي

ديدي همه ناپاكي و خود پاك بماندي

آوخ كه مرا نيز بدين ورطه كشاندي

 

علم پدر آموخته ام من !

چون او همه در دام بلا سوخته ام من

چون او همه اندوه و غم آموخته ام من

 

اي كودك من ! مال بيندوز !

وان علم كه گفتند مياموز !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , پند , شعر پند , شعر پند از فریدون مشیری , پند , ,
:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

صحن دكان غرق در خون بود و دكاندار، پي در پي

از در تنگ قفس

چنگ خون آلوده ي خود را درون مي برد

پنجه بر جان يكي زان جمع مي افكند و

او را با همه فرياد جانسوزش برون مي برد

مرغكان را يك به يك مي كشت و

در سطلي پر از خون سرنگون مي كرد

صحن دكان را سراسر غرق خون مي كرد

 

بسته بالان قفس

بي خيال

بر سر يك "دانه" با هم جنگ و غوغا داشتند

تا برون آرند چشم يكدگر را

بر سر هم خيز بر مي داشتند

 

گفتم: اي بيچاره انسان!

حال اينان حال توست!

چنگ بيداد اجل، در پشت در،

دنبال توست

پشت اين در، داس خونين، دست اوست

تا گريبان تو را آرد به چنگ

دست خون آلود او در جست و جوست

بر سر يك لقمه

يا يك نكته، آن هم هيچ و پوچ

اين چنين دشمن چرايي؟

مي تواني بود دوست



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , پشت اين در , شعر پشت اين در , شعر پشت اين در از فریدون مشیری , پشت اين در , ,
:: بازدید از این مطلب : 97
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

نفس مي زند موج ...

 

نفس مي زند موج، ساحل نمي گيردش دست،

پس مي زند موج .

فغاني به فريادرس مي زند موج !

من آن رانده مانده بي شكيبم،

كه راهم به فريادرس بسته،

دست فغانم شكسته،

زمين زير پايم تهي مي كند جاي،

زمان در كنارم عبث مي زند موج !

نه درمن غزل مي زند بال،

نه در دل هوس مي زند موج !

 

رها كن، رها كن، كه اين شعله خرد، چندان نپايد،

يكي برق سوزنده بايد،

كزين تنگنا ره گشايد؛

كران تا كران خار و خس مي زند موج !

 

گر اين نغمه، اين دانه اشك،

درين خاك روئيد و باليد و بشكفت،

پس از مرگ ببل، ببينيد

چه خوش بوي گل در قفس مي زند موج !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعر , ادبی , ادبیات , پس از مرگ بلبل , شعر پس از مرگ بلبل , شعرپس از مرگ بلبل از فریدون مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

گل از تراوت باران صبحدم، لبريز

هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز

صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار

كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز

هزار چلچله در برج صبح مي خوانند

هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز

به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست

روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز

مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است

فضاي دهر ز خونابه ي رستم، لبريز

ببين در آينه ي روزگار نقش بلا

كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز

چگونه درد شكيبايي اش نيازارد

دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپس از باران , شعر پس از باران از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پس از باران , پس از باران , ,
:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

مرغ دريا بادبان هاي بلندش را

در مسير باد مي افراشت !

سينه مي سائيد بر موج هوا،

آنگونه خوش، زيبا

كه گفتي آسمان را آب مي پنداشت !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپرواز , شعر پرواز از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پرواز , پرواز , ,
:: بازدید از این مطلب : 189
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

 

بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

 

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

 

بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

شايد نماند فرصت ديدار ديگري

آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

 

بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

 

اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور

مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!

مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد

مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه

 

درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ

خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز

ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -

با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپرنيان سرد , شعر پرنيان سرد از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پرنيان سرد , پرنيان سرد , ,
:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

ساحل در انتظار كسي بود

تا پاسخي بگويد، فرياد آب را .

با ناله گره شده، دلتنگ، خشمگين،

سر زير پر كشيدم و رفتم !

جواب را .



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرپاسخ , شعر پاسخ از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , پاسخ , پاسخ , ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

نه آن دريا، كه شعرش جاودانه است،

نه آن دريا، كه لبريز از ترانه ست .

به چشمانت بگو بسپار ما را،

به آن دريا كه ناپيدا كرانه ست !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربيكرانه , شعر بيكرانه از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بيكرانه , بيكرانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

در همه عالم كسي به ياد ندارد

نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

تنها با يك ترانه در همه ي عمر

نامش اينگونه جاودانه بماند

 

صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد

شور و سروري به جان مردم بخشيد

 

نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

مشعل شب هاي رهروان فداكار

شعله بر افروختن به قله كهسار

بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

 

خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

 

ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست

كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار

خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست

 

روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار

خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار

ما همگي " سوي سرنوشت"  روانيم

زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"

 

"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد

بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد

بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد

آتش او را به قله ها برسانيد



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربوسه و آتش , شعر بوسه و آتش از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بوسه و آتش , بوسه و آتش , شعر , شعر , شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

به دريا شكوه بردم از شب دشت،

وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛

سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربه هر موجي كه مي گفتم , شعربه هر موجي كه مي گفتم از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 116
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

اي مرغ آفتاب!

زنداني ديار شب جاودانيم

يك روز، از دريچه زندان من بتاب

 

مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت

بي وحشت از تبر

در دامن نسيم سحر غنچه واكنم

با دست هاي بر شده تا آسمان پاك

خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم

گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند

سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم

 

اي مرغ آفتاب!

از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد

دست نسيم با تن من آشنا نشد

گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار

وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار

وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار

 

اي مرغ آفتاب!

با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،

آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،

گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم

تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟

با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور

شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.

من بي قرار و تشنه ي پروازم

تا خود كجا رسم به هر آوازم...

 

اما بگو كجاست؟

آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود

يك دم به كام دل

اشكي توان فشاند

شعري توان سرود؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربگو کجاست , شعر بگو کجاست؟ از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بگو کجاست؟ , بگو کجاست , ,
:: بازدید از این مطلب : 139
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

در اين جهان لا يتناهي،

آيا، به بيگناهي ماهي،

- ( بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را

از تنگناي سينه بر آرم ! )

گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو،

اين قلب بر جهنده،

آه، اين هنوز زنده لرزنده،

اينجا، كنار تابه !

در كام تان گواراست ؛

حرفي دگر ندارم ! ...



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربغض , شعر بغض از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بغض , ,
:: بازدید از این مطلب : 148
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

لبخند او، بر آمدن آفتاب را

در پهنه طلائي دريا

از مهر، مي ستود .

در چشم من، وليكن ...

لبخند او بر آمدن آفتاب بود !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربرآمد آفتاب , شعربر آمد آفتاب از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , برآمد آفتاب , ,
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

سر از دريا برون آورد خورشيد

چو گل، بر سينه دريا، درخشيد

شراري داشت، بر شعر من آويخت

فروغي داشت، بر روي تو بخشيد !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرایثار , شعرایثار از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ایثار , ,
:: بازدید از این مطلب : 146
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را

اينگونه به خاك ره ميفكن ما را

ما در تو به چشم دوستي مي بينيم

اي دوست مبين به چشم دشمن ما را



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , ای عشق , شعر ای عشق , شعر ای عشق از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

باران، قصيده واري،

- غمناك -

آغاز كرده بود.

 

 

مي خواند و باز مي خواند،

بغض هزار ساله ي درونش را

انگار مي گشود

اندوه زاست زاري خاموش!

ناگفتني است...

اين همه غم؟!

ناشنيدني است!

 

پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟

گفتند: اگر تو نيز،

از اوج بنگري

خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!!



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , شعر , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , شعر اوج از فریدون مشیری , اوج , سکوت و سکوت , شعر اوج در وبلاگ سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل

كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »

((حافظ ))

     ______________________________________

در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،

حافظ را

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

ما، اينك از اعماق آن گرداب،

از ژرفاي آن غرقاب،

چنگال توفان بر گلو،

هر دم نهنگي روبرو،

هر لحظه در چاهي فرو،

تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،

در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

***

صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،

با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،

هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛

سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :

- ((  ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر از ژرفاي آن غرقاب از فریدون مشیری , شعر از ژرفاي آن غرقاب , فریدون مشیری , سکوت و سکوت , وبلاگ سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

چگونه ماهي خود را به آب مي سپرد !

به دست موج خيالت سپرده ام جان را .

فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛

بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .

درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،

چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر ارمغان از فریدون مشیری , ارمغان , ,
:: بازدید از این مطلب : 162
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

نشسته ماه بر گردونه عاج .

به گردون مي رود فرياد امواج .

چراغي داشتم، كردند خاموش،

خروشي داشتم، كردند تاراج ...



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , احساس , شعر احساس از فریدون مشیری , شعر احساس , فریدو مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 153
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 6 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،

حافظ را

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

ما، اينك از اعماق آن گرداب،

از ژرفاي آن غرقاب،

چنگال توفان بر گلو،

هر دم نهنگي روبرو،

هر لحظه در چاهي فرو،

تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،

در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

 

صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،

با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،

هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛

سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :

- ((  ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , آسمان کبود , شعر آسمان کبود از فریدون مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 6 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

 

باد، پیچید در ترانه ی برگ

برگ،لرزیداز بهانه ی باد

هر کجا برگ خشک بود،افتاد

باغ نالیدو گفت:

                    -باد،مباد-

 

در شگفتم،گناه باد چه بود؟

برگ،خشکیده بود،باد ربود.

باد،هرگز نبود دشمن برگ

مردن برگ،دست باد نبود.

 

زندگی ذره ذره میکاهد

خشک وپژمرده می کند چون برگ

مرگ،ناگاه می برد چون باد ،

زندگی کرده دشمنی،یامرگ؟

 

برگ خشکم به شاخسار وجود

تا کی آن باد سرد،سر برسد

تو هم ای دوست،ذره ذره مکش!

تا نخواهم که زود تر برسد.!





:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 167
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

بوی باران،بوی سبزه،بوی خاک،

شاخه های شسته،باران خورده،پاک

آسمان آبی وابرسپید،

برگ های سبز بید،

عطر نرگس،رقص باد،

نغمه ی شوق پرستوهای شاد،

خلوت گرم کبوتر های مست...

نرم نرمک می رسد اینک بهار،

خوش به حال روزگار!

 

خوش به  حال چشمه ها ودشت ها،

خوش به حال دانه ها وسبزه ها،

خوش به حال غنچه های نیمه باز،

خوش به حال دختر میخک –که می خندد به ناز-

خوش به حال جام لبریز از شراب،

خوش به حال آفتاب.

ای دل من،گرچه-دراین روزگار-

جامه ی نمی پوشی به کام،

باده ی رنگین نمی بینی به جام،

نقل و سبزه در میان سفره نیست،

نگجامت-از آن می که می باید –تهی است،

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!

 

 

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.

گر نکویی شیشه ی غم را به سنگ،

هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

می رفت و گیسوان بلندش را

بر شانه می پراکند،

شب را به دوش می برد

همراه عطر عنبر سارا.

 

در موج گیسوان بلندشان

تابیده بود شب را

آرام،مثل زمزمه ی آب،می گذشت

با اختران به نجوا.

 

همرار گیسوان بلندش

خاموش،مثل زیروبم خواب،می گذشت

پشت دریچه ها

چشم جهانیان به تماشا .

 

می رفت-با شکوه ترازشب-

همراه گیسوان بلندش

تا باغ های روشن فردا.

یلدا!




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

آهی کشید غمزده پیری سپید موی

افکند صبحگاه ،در آیینه چون نگآه

در لابلای موی چو کافور خویش دید

یک تار مو سیاه!

 

 

 

در خاطراط تیره وتاریک خود دوید.

سی سال پیش ،نیز،در آیینه دیده بود:

یک تار مو سپید!

 

 

 

اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان

بگریست های های !

 

 

 

هر قطرهای که بر رخ آیینه می چکید

در کام موج ، ضجه ی مرگ غریق را

از دور می شنید.

 

 

 

می رفت باز در دل دریا به جست و جو

در آب های تیره ی اعماق خفته بود:

یک مشت آرزو...!


 

طوفان فرونشست ، ولی دیدگان پیر

 

 

دریای خاطرات زمان گذشته بود

 

 

 

دستی به موی خویش فرو برد وگفت: وای!

 

 

 

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر دریا , شعر دریا از فریدون مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 فروردين 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد