باد، پیچید در ترانه ی برگ
برگ،لرزیداز بهانه ی باد
هر کجا برگ خشک بود،افتاد
باغ نالیدو گفت:
-باد،مباد-
در شگفتم،گناه باد چه بود؟
برگ،خشکیده بود،باد ربود.
باد،هرگز نبود دشمن برگ
مردن برگ،دست باد نبود.
زندگی ذره ذره میکاهد
خشک وپژمرده می کند چون برگ
مرگ،ناگاه می برد چون باد ،
زندگی کرده دشمنی،یامرگ؟
برگ خشکم به شاخسار وجود
تا کی آن باد سرد،سر برسد
تو هم ای دوست،ذره ذره مکش!
تا نخواهم که زود تر برسد.!
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6