شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟
:: موضوعات مرتبط:
داستانک و رمان ,
,
:: برچسبها:
وبلاگ سکوت و سکوت ,
سکوت و سکوت ,
داستان ,
رمان ,
داستانک ,
کی بیشتر می فهمه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 172
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2