تبلیغات
تبلیغات
جای تبلیغ شما خالیست . . .
نوشته شده توسط : محمد حسین

در همه عالم كسي به ياد ندارد

نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

تنها با يك ترانه در همه ي عمر

نامش اينگونه جاودانه بماند

 

صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد

شور و سروري به جان مردم بخشيد

 

نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

مشعل شب هاي رهروان فداكار

شعله بر افروختن به قله كهسار

بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

 

خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

 

ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست

كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار

خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست

 

روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار

خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار

ما همگي " سوي سرنوشت"  روانيم

زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"

 

"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد

بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد

بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد

آتش او را به قله ها برسانيد



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربوسه و آتش , شعر بوسه و آتش از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بوسه و آتش , بوسه و آتش , شعر , شعر , شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 157
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

به دريا شكوه بردم از شب دشت،

وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛

سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربه هر موجي كه مي گفتم , شعربه هر موجي كه مي گفتم از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 117
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

اي مرغ آفتاب!

زنداني ديار شب جاودانيم

يك روز، از دريچه زندان من بتاب

 

مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت

بي وحشت از تبر

در دامن نسيم سحر غنچه واكنم

با دست هاي بر شده تا آسمان پاك

خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم

گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند

سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند

اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم

 

اي مرغ آفتاب!

از صد هزار غنچه يكي نيز وا نشد

دست نسيم با تن من آشنا نشد

گنجشك ها دگر نگذاشتند از اين ديار

وان برگ هاي رنگين، پژمرده در غبار

وين دشت خشك غمگين، افسرده بي بهار

 

اي مرغ آفتاب!

با خود مرا ببر به دياري كه همچو باد،

آزاد و شاد پاي به هرجا توان نهاد،

گنجشك پر شكسته ي باغ محبتم

تا كي در اين بيابان سر زير پر نهم؟

با خود مرا ببر به چمنزارهاي دور

شايد به يك درخت رسم نغمه سر دهم.

من بي قرار و تشنه ي پروازم

تا خود كجا رسم به هر آوازم...

 

اما بگو كجاست؟

آن جا كه - زير بال تو - در عالم وجود

يك دم به كام دل

اشكي توان فشاند

شعري توان سرود؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربگو کجاست , شعر بگو کجاست؟ از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بگو کجاست؟ , بگو کجاست , ,
:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

در اين جهان لا يتناهي،

آيا، به بيگناهي ماهي،

- ( بغضم نمي گذارد، تا حرف خويش را

از تنگناي سينه بر آرم ! )

گر اين تپنده در قفس پنجه هاي تو،

اين قلب بر جهنده،

آه، اين هنوز زنده لرزنده،

اينجا، كنار تابه !

در كام تان گواراست ؛

حرفي دگر ندارم ! ...



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربغض , شعر بغض از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , بغض , ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

لبخند او، بر آمدن آفتاب را

در پهنه طلائي دريا

از مهر، مي ستود .

در چشم من، وليكن ...

لبخند او بر آمدن آفتاب بود !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعربرآمد آفتاب , شعربر آمد آفتاب از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , برآمد آفتاب , ,
:: بازدید از این مطلب : 144
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

سر از دريا برون آورد خورشيد

چو گل، بر سينه دريا، درخشيد

شراري داشت، بر شعر من آويخت

فروغي داشت، بر روي تو بخشيد !



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , شعرایثار , شعرایثار از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ایثار , ,
:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را

اينگونه به خاك ره ميفكن ما را

ما در تو به چشم دوستي مي بينيم

اي دوست مبين به چشم دشمن ما را



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: شعر , اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , فریدون مشیری , ای عشق , شعر ای عشق , شعر ای عشق از فریدون مشیری , سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 145
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

باران، قصيده واري،

- غمناك -

آغاز كرده بود.

 

 

مي خواند و باز مي خواند،

بغض هزار ساله ي درونش را

انگار مي گشود

اندوه زاست زاري خاموش!

ناگفتني است...

اين همه غم؟!

ناشنيدني است!

 

پرسيدم اين نواي حزين در عزاي كيست؟

گفتند: اگر تو نيز،

از اوج بنگري

خواهي هزار بار از اوج تلخ تر گريست!!



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , شعر , اشعار فریدون مشیری , شعر فریدون مشیری , شعر اوج از فریدون مشیری , اوج , سکوت و سکوت , شعر اوج در وبلاگ سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل

كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »

((حافظ ))

     ______________________________________

در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،

حافظ را

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

ما، اينك از اعماق آن گرداب،

از ژرفاي آن غرقاب،

چنگال توفان بر گلو،

هر دم نهنگي روبرو،

هر لحظه در چاهي فرو،

تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،

در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

***

صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،

با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،

هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛

سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :

- ((  ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر از ژرفاي آن غرقاب از فریدون مشیری , شعر از ژرفاي آن غرقاب , فریدون مشیری , سکوت و سکوت , وبلاگ سکوت و سکوت , ,
:: بازدید از این مطلب : 132
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

چگونه ماهي خود را به آب مي سپرد !

به دست موج خيالت سپرده ام جان را .

فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛

بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .

درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،

چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر ارمغان از فریدون مشیری , ارمغان , ,
:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 23 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

نشسته ماه بر گردونه عاج .

به گردون مي رود فرياد امواج .

چراغي داشتم، كردند خاموش،

خروشي داشتم، كردند تاراج ...



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , احساس , شعر احساس از فریدون مشیری , شعر احساس , فریدو مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 153
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 6 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،

حافظ را

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

ما، اينك از اعماق آن گرداب،

از ژرفاي آن غرقاب،

چنگال توفان بر گلو،

هر دم نهنگي روبرو،

هر لحظه در چاهي فرو،

تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،

در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

 

صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،

با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،

هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛

سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :

- ((  ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , آسمان کبود , شعر آسمان کبود از فریدون مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : شنبه 6 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسین

آهی کشید غمزده پیری سپید موی

افکند صبحگاه ،در آیینه چون نگآه

در لابلای موی چو کافور خویش دید

یک تار مو سیاه!

 

 

 

در خاطراط تیره وتاریک خود دوید.

سی سال پیش ،نیز،در آیینه دیده بود:

یک تار مو سپید!

 

 

 

اشکی به روی آیینه افتاد و ناگهان

بگریست های های !

 

 

 

هر قطرهای که بر رخ آیینه می چکید

در کام موج ، ضجه ی مرگ غریق را

از دور می شنید.

 

 

 

می رفت باز در دل دریا به جست و جو

در آب های تیره ی اعماق خفته بود:

یک مشت آرزو...!


 

طوفان فرونشست ، ولی دیدگان پیر

 

 

دریای خاطرات زمان گذشته بود

 

 

 

دستی به موی خویش فرو برد وگفت: وای!

 

 

 

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , اشعار فریدون مشیری , ,
:: برچسب‌ها: اشعار , اشعار فریدون مشیری , شعر دریا , شعر دریا از فریدون مشیری , ,
:: بازدید از این مطلب : 160
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : دو شنبه 28 فروردين 1391 | نظرات ()